آه جبهه کو برادرهای من..........................
سنگر خوب و قشنگی داشتیم...................
مرا اسب سفیدی بود روزی...................................................
یاد تمامی این شعرهایی که حاج صداق می خوندو ماها از بچه گی با این شعرها بزرگ شدیم ............
یاد اون آهنگ های حماسی که توی تلویزیون میذاشتن و ماها نمیتونستیم جلوی خودمون رو بگیریم و زار زار گریه می کردیم ...........
یاد اون لحظه هایی که باباهامون از خاطرات جبهه می گفتن و می گن و ما همش دعا می کردیم که ای کاش ما هم جای اونا بودیم..........
ای کاش ما هم یه قول اخراجی ها شربت شهادت رو می خوردیم و مثل حاج مجید سوزوکی می رفتیم و .................
آره ،،،، می رفتیم و آدم می شدیم...........
ولی حیف که خدا گفت شما بیشتر از این سزاوار نیستید........
لیاقت شما همینه که همش بسوزسید و بسازید و همش بگید : ای کاش ................
بگیم ای کاش و با این ای کاش ها شاید یکم اون داغی که توی سینه هامونه آروم بگیره و یکم ساکت بشه...........
ولی اون چیزی که توی دل منه و همش میگه : تو از قافله جا موندی ، حالا می خوای چی کار کنی؟ ، منو بیشتر می سوزونه..........
ببخشید که سرتون رو درد آوردم و حرف هایی زدم که شاید همتون ( تمام اون کسایی که دوست داشتن جای این شهدا باشن ) رو ناراحت کردم .............
یا علی