بسم رب شهداء . الصدیقین
سلام
امروز مطلبی درباره شهداء پیدا نکردم . البته مطلب درباره شهدا زیاد ولی من دنبال مطالب زیبا هستم . خلاصه ، امروز می خواهم مطلبی را بنویسم درباره کسی که شهداء ابتدا می رفتن از اون اذن شهادت میگرفتن و بعد از اذن او ، به خاک مفدس جبهه پای می نهادند . درباره ولی نعمت ما ، حضرت علی ابن موسی الرضا ( ع)
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمیدهد؟
از او بپرس این مریض را شفا نمیدهد؟
چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟
چقدر بگذرند زایرانت از مقابلش؟
چقدر بادهای دوریات مچالهاش کنند؟
و دوستان به روزهای خوش حوالهاش کنند؟
مرا طلای گنبد تو بیقرار میکند
کسی مرا به دوش ابرها سوار میکند
خیال میکند که دیدن تو قسمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار میکند
به بادهای آشنای شرق بوسه میدهد
به آتش ارادت تو افتخار میکند
به این امید، ضامن رؤوف، تا ببیندت
هی آهوان بچهدار را شکار میکند
هزارتا غروب در مسیر ایستادهام
به هر که آمده به پایبوس نامه دادهام
من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر؟
که بعد سالها نخواندهای مرا به این سفر
قطارهای عازم شمال شرق میروند
دقیقههای بی تو مثل باد و برق میروند
کسی بلیط رفتنی به دست من نمیدهد
به آرزوی یک جوان خام تن نمیدهد
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
یا ضامن آهو