خوب زندگی کردن
خوب زیستن
همه از زیسن معنایی دارند و در آن راهی را دنبال می کنند، هر کس به مقتضای عقلش و فهمش.
از نخل های درهم و غمگین پرسیدم: زندگی چیست؟
شاخه ای خشک و شکسته با دهان باد پاسخم داد که همین!
رود آرام و نرم، می خرامید و پیش می تاخت. پرسیدم زندگی را چگونه تفسیر می کنی؟
رود گفت: دریا زندگی است.
دریا گفت: نه، ابرها زندگی اند. پرواز در بیکرانه ی آسمان.
ابرها را پرسیدم. گفتند: پرنده ها آزادترند. آنها خود با بالهایشان پرواز می کنند، اما ما را بادها. از پرنده ای که سبکبال در افق پر می گشود پرسیدم از زندگی چه می فهمی؟ او گفت: بی حضور صیاد همیشه زندگی هست.
آسمان گسترده و آبی بزرگتر از آن بود به که پاسخی کوتاه اکتفا کند. او گفت: زندگی درخشش ستاره هاست، فلق است، شفق است و خونی که در طلوع و غروب جاری است.
خورشید که از زندان خاکستری ابرها می گریخت پاسخم داد: زندگی نیمروز داغ تابستانی است که آفتاب، دشت ها را می گدازد و چهره ها را می سوزاند. زندگی مرگ شب است و تولد من. من خود زندگیم. خاک نمناک بوی باران می داد و در ازدحام شاخه ها و برگ ها گم شده بود. صدایش زدم و زندگی را معنا پرسیدم. شکوفه ی کوچکی را که تازه رستن آغاز کرده بود و تن به نسیم سپرده بود نشانم داد و گفت: زندگی همین شکوفه است.
شکوفه کوچک بود و ظریف. تازه گستاخی آن را یافته بود که از سینه ی خاک سر کشید. پرسیدم تو از زندگی چه می فهمی؟ آرام و ساکت لبخندی زد. شاید زندگی را همان لبخند کودکانه می دانست.
گفتم بهتر است زیستن را از آدم ها بپرسم. آنها که بخاطرش همدیگر را می کشند و غارت می کنند و در راهش جان می سپارند.
بهتر دیدم که از گدای کنار خیابان که از همه چیز جز نفس کشیدن بی بهره بود بپرسم. او گفت: زندگی گنج بزرگی است پنهان در زمین های ناشناخته.
گفتم اینک که زندگی سراسر گنج است، پس بگذار از گنج داران بپرسم. گفتند: زندگی نبود مرگ است، زندگی «همیشه بودن» است. عمر بی پایان و بی مردن زندگی است. به یاد کودک غمگین روستا افتادم که با نگاهی لبریز از اشک شرمسارانه و رنگ پریده گفت: زندگی همان گاو سیاهمان بود که مرد. زندگی همان خواهر کوچکم بود که از بی شیری مرد.
گفتند از دیوانه هم بپرس. گفتم او که از نعمت عقل بی نصیب است. گفتند آرزو را چه به عقل؟ آنها راست می گفتند. دیوانه با حرکات خشکش فهماندمان که زندگی سراسر آرزوست و در رؤیا جاودانه بودن.
اینها همه زندگی بود. اما من عطش زده و سرگردان، تعبیری دیگر از زندگی، از زیستن و از جاودانه بودن را می جستم.
هنوز یک نفر باقی بود که از او می بایست پیش از همه می پرسیدم. او که ماندن را، پوسیدن را و رسیدن به دنیا را نمی خواست. او که فقط لقای یار را می طلبید و محبت دوست را . . . رزمنده. آری رزمنده . . .
جلو رفتم و از رزمنده ای که مشغول نبرد بود و در انبوه آتش و گلوله و درد بی خیال «زندگی» می کرد. پرسیدم زندگی چیست؟
عرق پیشانیش را با آستین پر خاکش خشک، و اسلحه اش را در پنجه هایش فشرد و به شهیدی که در کنار خاکریز آرام خفته بود اشاره کرد و گفت: زندگی اوست . . .زندگی چون او عاشقانه مردن، بر دار مرگ رفتن و در لحظات نبرد تکه تکه شدن و همیشه سوختن و دم بر نیاوردن.
زندگی مرگ است اما مرگی قبل از مردن. اصلا مرگ خود زندگی است وقتی تو آگاهانه انتخابش کنی همچون شهدا . . .
آنها به راستی زندگی اند و به راستی زنده.
این یه متن جالبه .
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/2-3 ) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم!
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/41-43) ::.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
برو بچ باحال سلام ....
بروبچ بی حال هم سلام ....
بروبچ گل و گلاب . هفته ی دیگه ، 2 شنبه ، یه جلسه ی صمیمانه توی دفتر نشر معارف اسلامی برگزار میشه .... می خوایم با یکی از رمان نویسای باحال و از اون بچه پاک روزگار ، یه کمی گپ خودمونی داشته باشیم .... با رضا ...... اگه گفتید کدوم رضا؟؟؟؟
آره خودشه . رضا امیر خانی . رمان نویس بسیجی که خیلی از بچه مذهبی ها رمان های اون رو خوندن یا اسمشو شنیدن ... پس یادتون نره .. 2 شنبه ،7 مرداد ، خیابون انقلاب ،چهارراه کالج ، دفتر نشر معارف ، ساعت 17 تا 20 ..... اگه به رفیقاتون هم بگید که خیلی خوب میشه... پس تا دیدار شما در اون روز ............
بسم رب الشهداء و الصدیقین
با عرض سلام خدمت تمامی عاشقان شهادت
حالتون چطوره ؟ خوبید الحمدالله ؟ از اون موقعی که مارو ندیدید خوش بهتون می گذره ؟
دیگه چه خبر ؟ الان خبر خاصی ندارم ولی می خواستم یک وبلاگی رو بهتون معرفی کنم که حسابی جالبه .................
خیلی جالبه ها ............
اگر نبینید از دستتون در رفته !!!!!!!!!!!!!! من کی به شما گفتم ......... دیگه دست خودتونه .......... فکر نکنید که این وبلاگ مال من هست . نه بابا .... من همین وبلاگ خودم رو هم آن لاینش کنم ،کار بزرگی کردم ... خلاصه خواستم بگم که همیشه دعاگوی بچه باحالا و بچه حزب اللهی ها هستم ........ یا علی مدد ....
به امید شهادت تمامیمان در راه ولی فقیه امان